شرط آزادی (از رساله اخلاق الاشراف – باب پنجم در سخاوت)
یکی از بزرگان عصر با غلام خود گفت که از مال خود پاره ای گوشت بستان و زیره بایی معطّر بساز تا بخورم و تو را آزاد کنم. غلام شاد شد زیره بایی بساخت و پیش آورد. خواجه اش آش بخورد و گوشت به غلام سپرد. روز دیگر گفت بدان گوشت نخود آبی مزعفر بساز تا بخورم و تو را آزاد کنم. غلام فرمان برد و نخود آب ترتیب ترتیب کرد و پیش آورد. خواجه اش آش بخورد و گوشت ب یار مرا...
ادامه مطلبما را در سایت یار مرا دنبال می کنید
برچسب : حکایت,عبید,زاکانی, نویسنده : nasim-adabi بازدید : 69 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 7:09